مربی هم تربیت می خواهد

تابحال به این موضوع فکر کردید که چه موقع می شود که دیگر نیازی به تربیت شدن نیست.البته شروع با این سوال ممکن است اشتباه باشد اما تا حدی ذهن را معطوف به اهمیت تربیت شدن مربی می کند.

خب برای جواب به این سوال بهترین راه این است روی به مثال هایی بیاوریم که امروزه مربی هستند اما آیا می توانند مربی باشند یا نه؟

قبلا درد دلی و البته بحثی با عنوان از تربیت من تا من و تربیت کردم که بد نیست مطالعه شود که نقدی که خودم کردم را دوستان به بنده نگیرند.

اما نکته ی قابل توجه این است که اگر فردی واقعا چگونه تربیت کردن را نمی داند و حداقل این که دغدغه تربیت کردن با ویژگی های خاص را نمی داند.چگونه می تواند مربی باشد.

اینجاست که نیاز به میان آمدن افرادی است که انتظار تربیت کردن را از افراد مذکور دارند.

طبیعتا آنها باید به فکر مربیان تازه وارد که خود نیاز به تربیت شدن دارند را بکنند.البته با ویژگی ها و موضوعات خاص و نه هر تربیتی که در کتاب ها آورده شده.منظور نه سیر مطالعاتی است نه جلسه با استاد.بلکه بنشینند و بدانند که دارند تربیت می کنند.می توانند تاثیرگذار باشند.حال چه تاثیر مثبت و حتی در مواقعی تاثیر منفی که گریبانگیر آنها خواهد بود و باید جوابگو باشند.

شاید به طور خاص ارتباط فقط دانستن مطالب محتوایی نیست که به دنبال انتقال آن باشیم.اینکه بدانیم  سخنی که امروز از زبان من خارج می شود و می تواند تاثیرگذار در زندگی افرادی باشد بسیار سنگین است.

پس هر سستی در برابر تربیت دیگران بار سنگینی است که باید به دوش کشید.

غرض از این همه صحبت نه ترس از عقوبت الهی است و نه مایوس از تربیت کردن و نتیجه نگرفتن.بلکه فقط نشان دادن منفذهایی است که نمی گذارند تربیت به شکل عالی انجام شود.و همه به دنبال میانبرها و پیداکردن مقصرها هستند و اگر اینطور نباشد.ناراحتی از نتیجه گرفتن امانشان را بریده است.

التماس دعا


پ.ن:شهادت بانوی دو عالم،بهترین و کاملترین مربی،حضرت فاطمه صدیقه شهیده کبری را به تمام مسلمانان حقیقی جهان تسلیت و تعزیت عرض می کنم.

وبلاگ یک دغدغه

در را باز نکن مادر...


بسم الله الرحمن الرحیم


مادر

در را باز نکن که کوچه پر است از تشییع جنازه با شکوه حیا وعفت و حجاب! و تو باید گورهای عمودی و عصر جاهلیت را ببینی که دخترها پسر شده‌اند!

در را باز نکن که کوچه را شیاطین غاصب، چون فدک غصب کرده اند و ارثی از پدرت نگذاشته اند! و تو هی خطبه بخوان، هلهله ها، فریادهایت را غریبانه به خاک سپرده اند!

در را باز نکن که "لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است" و این کوچه تو را دوباره به کربلا و خرابه شام می برد و باید رقیه را ببینی در خرابه که به مانند تو پهلویش را شکسته اند  و تمام وجودش را به خون نشانده اند! و عباست را بخوانی که دوباره دارند جسارت می کنند! اما حیف که محافظه کاران، دست از دستپرورده‌های عباست می‌برند و هم معبود را می خواهند هم آل سعود!

در را باز نکن که کوچه پر است از بیلبوردهایی که هر از چند گاهی یک رنگی می گیرند و طبل هایی توخالی که آنها نیز هر چند از گاهی می غرند و می غرند و عَلَمی شده اند برای عَلَم شدن خودشان! و در ازدحام این کوچه، کمتر دنبال خیمه ای بگرد که صلواتی یک لیوان معرفت دست غریبه ها دهد!

در را باز نکن که یتیمان و فقیران رد پای آن ناشناس  را گرفته اند و به خانه تو رسیده اند و حال تو باید پاهای تاول زده‌شان و صورت کبودشان را ببینی که در میان آسمان خراشها گم شده است و دیگر کسی نیست آن ها را طواف کند در روزگاری که حاجیان حَجَر شده‌اند و بانیان مجلس خونین همان آل سعود!

آری مادر، در را باز نکن که رنج این دردها کمتر از آن تازیانه نیست و این آتش هایی که به پا شده است  تو را رنج می دهند و پیکرت را آب می کنند... .




پی‌نوشت:
دردانه مادر ، ما را ببخش.
و به مادرت بگو به مانند همیشه برای همسایه ها دعا کند.